شاید شما هم نام نظریه برنج را که بیان می کند که تفاوت های فرهنگی زیادی بین مناطق مختلف در سراسر قلمرو وسیع سرزمین اصلی چین وجود داردرا شنیده اید.
به طور خاص، مناطق کشت برنج چمپا محلی بیشتر جمعگرایی (یا فرهنگ وابستگی متقابل) اما فردگرایی (یا فرهنگ استقلال) کمتری نسبت به مناطق کشت گندم نشان میدهند.
در توضیح این موضوع، نظریه برنج تفاوتهای فرهنگی بین مناطق کشت برنج و گندم چین را به دو عامل عمده کشاورزی برنج و گندم و آبیاری و نیروی کار مرتبط میکند که تمایل به ایجاد فعالیتهای اجتماعی مختلف مرتبط با همکاری بین افراد دارد.
به عنوان مثال، برنج شلتوک به مقدار قابل توجهی آب و مقدار زیادی نیروی کار نیاز دارد، و کشاورزان برنج باید برای ساخت و نگهداری سیستم های آبیاری مشترک موثر و کاشت و برداشت از مزارع شالیزار برنج در نتیجه، همکاری برای رشد برنج ضروری است.
از این رو، افرادی که در مناطق کشت برنج زندگی می کنند تمایل به همکاری شدید دارند، روابط تنگاتنگی بر اساس رفتار متقابل ایجاد می کنند و از رفتارهایی که ممکن است منجر به درگیری شود اجتناب کنند.
در مقابل، گندم راحت تر رشد می کند. اولاً، کشت گندم به مقدار زیادی آب نیاز ندارد. بنابراین کشاورزان گندم می توانند به سادگی به بارندگی تکیه کنند و نیازی به ایجاد شبکه های آبیاری نداشته باشند.
دوم، کاشت و برداشت گندم تنها به نیمی از نیروی کاری نیاز دارد که برنج نیاز دارد، و در نتیجه کشاورزان گندم میتوانند بدون اتکا به کمک سایر کشاورزان در منطقه خود، محصول بکارند و برداشت کنند.
در این راستا، همکاری فشرده برای کشت گندم بسیار کمتر از آن برای کشت برنج اهمیت دارد. با گذشت زمان، جوامعی که در آن افراد باید به شدت همکاری کنند.
نکته مهم این است که تئوری برنج تاکید می کند که این اصول نه تنها در مورد افرادی که برنج یا گندم زراعت می کنند، بلکه برای کل مناطق برنج یا گندم نیز اعمال می شود، زیرا جوامعی که برای سال ها یا نسل ها برنج و گندم کشاورزی کرده اند ممکن است فرهنگ های مربوط به برنج و گندم را منتقل کنند.